حضرت معصومه س
این شهر کویری مملو از باران است
از مردمشان ملک بلاگردان است
هرکس که شد همشهری بانو در قم
خوشبخترینه مردم ایران است
یاسرمسافر
.....................................................
خاك اين شهر به چشمان تو عادت دارد
خوشبحال نفس قم كه لياقت دارد
حرمت مثل نگيني است ولي در دل خااك
زير خاكي همه جا اين همه قيمت دارد
اي حضرت افتاب اي دختر ماه
اي مهر تورا ستاره ها خاطر خواه
اين بنده به درگاه تو آورده پنا
يا فاطمه اشفعي لنا عندالله
.......................................
دلم -شاید یکی از کفتراتون-
حسابی خو گرفته با هواتون
شبا وقتی که می بندن درارو
دلم می مونه تو صحن و سراتون
یه عمره عاشقونه هر شب و روز
توی شادی و غم کردم صداتون
صُبا گفتم : سلام ، خورشید بانو !
شبا گفتم : سلام ، مهتاب خاتون !
ببخش از اینکه گفتم عاشقونه
نه خانم ، ما کجا و عاشقاتون ؟
سر راه حرم گاهی اگر چه
دوتا شاخه غزل چیدم براتون...
همه ش تقصیر خوبیتونه خانم
که کرده ما بَدارم مبتلاتون
همیشه درد دل کردیم و رفتیم
نشد با ما بگید از ماجراتون
اگر چه ؛ تو دلا می پیچه گاهی
مناجات رضا جانم رضا تون
وَ یا بین صدای ندبه خونا
صدای ناله ی آقا بیاتون
یه عمره سائلم اما یه بارم
شما چیزی بخواین از این گداتون
مگه تا کی قراره زنده باشم
بیام تا کی بگم جونم فداتون ؟
چی می شه زیر پاهاتون بشم خاک
منی که عمریه پایین پاتون ...
حسن بیاتانی
.................................
وقتی دلم کنار ضریح تو جا گرفت
نوری ز فیض کوثر حُسن شما گرفت
یادم نمی رود که ز الطاف مرقدت
هر بار قلب مرده ترینم شفا گرفت
از ابتدا كه شيعة عشق شما شدم
فهمیده ام که چشم تو خانم مرا گرفت
هر صبح بر منارة تو بوسه زد نسیم
تا از كرامت حرم تو صفا گرفت
وقتی به صحن آینه ات آمدم دلم
رنگی به روشنايي آئینه ها گرفت
همواره آسمان حريم تو آبي است
از بس كه صبح گنبد تو آفتابي است
*
از مرقدت شميم مناجات مي رسد
بر دامنت توسلِ حاجات مي رسد
وقتي كه خاكبوس حريم تو مي شوم
دستم به چشمه هاي كرامات مي رسد
حق گفته اند فاطمة دومين تويي
اين گفته ام چگونه به اثبات مي رسد؟
از بس كه از ضريح شما بر مشام جان
عطر مزار مادر سادات مي رسد
ديگر چه احتياج به مهتاب و آفتاب
تا نور گنبدت به سماوات مي رسد
گل داده است غنچة گلدان آينه
دل آشيان گرفته در ايوان آينه
*
دستت كريم و سفرة خيرت كثير تر
هرگز نديده ايم ز تو دستگير تر
نائل به فيض كسب مقامات مي شود
در محضر تو هر كه شود سر به زير تر
مي گفت شاعري كه بهشت است مرقدت
نه نه ، بهشت نه ! به خدا بي نظير تر
گل پوش مي شود حرم آسماني ات
با فرشي از دو بال ملائك حرير تر
با مقدم تو باغ بهار است هر كجا
حتي هزار مرتبه از قم كوير تر
نقش بهار ، در حرمت بسته مي شود
گل ، مات گلعذاري گلدسته مي شود
*
از نسل كوثري كه شد اين شوره زار ها
از بركت حضور شما چشمه سار ها
در ساية تو جلوة خورشيد پا گرفت
اين انقلاب از تو و اين افتخار ها
صبحي اگر دميده ، ز نور نگاه توست
رونق نداشت بي تو در اينجا ، بهار ها
از بس سبد سبد گل ايمان چكيده است
از آسمان لطف تو بر كوچه سار ها
از سفره هاي جود تو احسان گرفته اند
همواره زائران تو و همجوار ها
اين سايه را تو بر سر من مستدام كن
با جلوه هاي معرفتت آشنام كن
*
آسيه آمده به ديارت ز سمت نيل
يا از حجاز مي رسدت همسر خليل
از شرق و غرب عالم امكان رسيده اند
امشب به دستْ بوسيتان بانوان ايل
ديگر عجيب نيست اگر جا گرفته اند
حتي فرشته هاي مقرب چو جبرئيل
امشب به سينه آرزويي موج مي زند
بانو اگر ضريح تو را بسته ام دخيل
چشم اميد ما همه بر دستهاي توست
فردا كه مي رسد همه جا بانگ الرحيل
آسوده خاطران هياهوي محشريم
تا زائران دختر موسي بن جعفريم
*
تنها نه نامه هاي شفاعت بدست توست
بانوي من شفاعت جنت بدست توست
مريم ترين عفيفه و قدّيسه اي شمامعصومه اي و كوكب عصمت بدست توست
تا شأن توست لايق تفسير هل أتي
يعني كريمه اي و كرامت بدست توست
هر شب دخيل پنجره هايت ، هزار دل
آخر كليد هاي اجابت بدست توست
پر مي زند به سينة من شوق كربلا !
بانوي من جواز زيارت بدست توست
كي مي شود كه بال و پرم را تو وا كني
دل را دوباره زائر كرب و بلا كني
يوسف رحيمي
................................................
با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو!
درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو
صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس می شوداما
به خدا گریه های من گاهی دست من نیست مهربان بانو
گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان،بانو
باز هم مثل کودکی هر سو می دوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژه ها آهو...گفتم آهو و ناگهان بانو...
شاعری در قطار قم - مشهد چای می خوردو زیر لب می گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو
شعر از دست واژه ها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو
این غزل گریه ها که می بینی آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده ام با همین جهان بینی، ای جهان من ای جهان بانو!
کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است ،مرگ یک روز بی گمان ...
...............
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کننند هاجر و مریم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونین تر است ماه محرم کنار تو
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری ات شدیم
ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه همگام می شویم
بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات
مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات
زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست
باران میان مرمر آیینه دیدنیست
این صحنه در برابر ایینه دیدنیست
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است
خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرف های خود اصرار میکنم
در مثنوی و در غزل اقرار میکنم
ما در کنار دختر موسی نشسته ایم
عمریست محو او به تماشا نشسته ایم
اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم
بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
**
از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان
از دست ما چه ها که کشیدی ببخشمان
من هم دلیل حسرت افلاک می شوم
روزی که زیر پای شما خاک می شوم...
سید حمیدرضا برقعی
..............................................
دست مرا گرفت وبه دست قلم گذاشت
حسی که باز پای مرا درحرم گذاشت
حسی که اشکوار به چشمم قدم گذاشت
تا ((اشفعی لنا))به لبم دم به دم گذاشت
پس از کنار هجره ی پروین که رد شدم...
بی اختیار شعر سرودن بلد شدم
در این حرم که آمده ام پا به پای عشق
عاشق شدن دعای من است و دعای عشق
مادست خالی آمده ایم ای خدای عشق
اذن دخولمان بده محض رضای عشق
تا چشم کار می کند اینجا کرامت است
اینجا شفیعه هست پس این جا قیامت است
ما اشک می شویم که بارانمان کنی
ما درد میشویم که درمانمان کنی
مارا غریب و بی کس و بی خانمان کنی
تا شب نشین صحن شبستانمان کنی
یادش بخیر ماه مبارک بهار تو
سی جزء عشق خوانده شده در کنار تو
خوش روییت نبود چنین رو نمی زدیم
نورت نبود با دل شب مو نمی زدیم
صحنت نبود دست به جارو نمی زدیم
بالا اگر نبودی زانو نمی زدیم
ما با حضور لطف تو حاجت نداشتیم
ما بی حضور لطف تو بهجت نداشتیم
بال فرشته است و قدم های مردم است
در حوض صحن آینه اش آسمان گم است
دیگر نگرد مادرمان در همین قم است
((اینجا که آب هست چه جای تیمم است؟))
گفتند باز می شود از قم در بهشت
مارا ببر بهشت تو ای خواهر بهشت
آهو شدیم در دل صیادمان ببر
پروازمان بده به گهر شادمان ببر
یک لحظه سمت پنجره فولادمان ببر
در هشت هشت لحظه ی میلادمان ببر
مشهد به پاست در سرمان شور عشق تو
پس مال ماست کوچه ی سرشور عشق تو
..........................................
هر کس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد بزرگ نشد محترم نشد
دل خسته بود و راهی این آستانه شد
دل خسته بود و راهی باغ ارم نشد
گفتند مرقدت حرم آل فا طمه س است
با این حساب هیچ کسی بی حرم نشد
این حاجت من است الهی قلم شود
دستم اگر برای تو بانو قلم نشد
باز این چه لطفی است که در حق ماشده
ما شاعرت شدیم ولی محتشم نشد
می خواستم برای تو بهتر از این غزل
من را ببخش آنچه که می خواستم نشد
...................................
هوای دیدن خورشید درسرم افتاد
که ناگهان به دلم جذبه ی حرم افتاد
کسی میان دلم ((اشفعی لنا ))میخواند
کسی که خاک ترین بودو از طلا میخواند
تویی سرودن شعرم تویی ترانه ی من
بهانه ای به غزل های عاشقانه ی من
درخت بی ثمری را به بار آوردی
دراین زمین کویری بهار آوردی
نداشت فاطمه در شهر خود مزار اما
برای فاطمه در قم مزار آوردی
نگه ندار زما سایه ی پناهت را
وقدر یک مژه بر هم زدن نگاهت را
دوباره بال گشودم شبیه پروانه
وبا اجازه سرودم شبیه پروانه
کسی که پای ضریحت دخیل می بندد
دخیل را به پر جبرئیل می بندد
طلا زخاک در کوی تو محک خورده است
کنار سفره ی توآب هم نمک خورده است
برای وصف قم از رود نیل باید گفت
غزل،قصیده نه بحر طویل باید گفت
به چشم می خورد اینجا زیارت مریم
سمیه، آسیه ،حاجر،خدیجه،حوا هم
زمین همیشه تو را با برادرت می دید
تو ماه بودی و نام برادرت خورشید
چقدر در حرمت بوی عشق می آید
خیال می کنم عطر دمشق می آید
شبی که فال بجز عشق را نمی آورد
دلم برای زیارت بهانه می آورد
کسی میان دلم ((اشفعی لنا))می خواند
صدا صدای خودم بود از شما می خواند
مجيد تال
......................................
نشسته ام بنویسم حرم، حرم، بانو
چه خوب شد که دوباره کبوترم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا به فم ببری
دو هفته ای شده اصلا نمیپرم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا رها نکنی
که بی تو راه به جایی نمیبرم، بانو
مسیح نیز مریض مرا علاج نکرد
ولی به لطف تو امروز بهترم، بانو
امام زادهی موسی بن جعفری، خانم
غلامزادهی موسی بن جعفرم، بانو
سلام بانوی خیرات، بانوی برکاتهزار بار بر این خیر مقدمت صلواتبه شرط آنکه فدایت شوند سر دادند
به شرط آنکه برایت شوند، پَر دادند
شفیعهی همه، مدیون چادرت هستیم
به لطف توست به ما سایه ای اگر دادند
تمام حاجت خود را نوشتم و بعدا
حساب کردم و دیدم که بیشتر دادند
قدم گذاشتی و یک نفس زدی و سپس
به علم حوزهی علمیه ها اثر دادند
چهار امام کمال تو را بیان کردند
چهار امام جلال تو را خبر دادند
چهار امام نوشتند احترام تو راشکوه نام تو را ،جلوه ی مقام تو رابلند عرش خدا هم ردیف شانهی تو
بهشت باغچه ای در حیاط خانهی تو
قدم به سمت مدینه زدم نفهمیدم
چطور شد که رسیدم به آستانهی تو
من و تو هر دو به دنبال یک هدف هستیم
تویی روانهی مشهد منم روانهی تو
حریمت آینه، ایوانت آینه، آری
چقدر آینه در آینه است خانه ی تو
شبیه فاطمه، همسایه آبرویش را
گرفت شب به شب از گریهی شبانهی تو
بخوان نماز شبت را که استفاده کنیمو پخش کن رطبت را که استفاده کنیمکریمه! سفرهی نان را بدست تو دادند
همیشه روزی مان را بدست تو دادند
چگونه دل نگران قیامتم باشم
دل منِ نگران را بدست تو دادند
کلید قفل حرم را بدست ما دادند
کلید قفل جنان را بدست تو دادند
قلمروی تو خلاصه نمیشود در قم
همه زمین و زمان را به دست تو دادند
نجات مردم قم دست "میرزای قمی" است
نجات هر دو جهان را بدست تو دادند
نگاه ما همه بر آفتاب محشر توستدخیل ما همه بر رشته ی معجر توستنکرده است کسی غیر حق تماشایت
ز بس که خالق تو آفریده بالایت
تو ازدواج نکردی به خاطر اینکه
نبود هیچ کسی هم طراز و همتایت
کنار جلوهی تو میشود خدا را دید
تو کوه طوری و بابای توست موسایت
تمام مردم دنیا به پات میمیرند
فقط همینکه بگوید: فدات بابایت
تویی که این همه باشد عطای امروزت
خودت بگو که چقدر است عطای فردایت
یگانه دختر موسی بگیر دست مراشفیع جنت کبری بگیر دست مراتو آن همیشه کرم، من همیشه نوکر تو
مرا بزرگ نوشته است ذره پرور تو
کنیز بود اگر مادرت، کنیز تو بود
هزار حضرت مریم کنیز مادر تو
تو آنقدر عظمت داشتی که از مادر
فقط امام رضا میشود برادر تو
و از میان پسرهای موسی حعفر
فقط امام رضا بود سایهی سر تو
.....
خدا کند که نگیرد به چوبِ ناقه سرت
خدا کند که نگیرد به سنگ معجر تو
خدا کند که اینجا پرت به در نخوردشبیه مادر زینب، سرت به در نخورد
علی اکبر لطيفيان
.....................
چه افتخاری از این خوبتر که دختر شد
به نام فاطمه پیوند خورد و محشر شد
که آمد و به پدر شادی دوچندان داد
رسید و مایه آرامش برادر شد
هم از تمامی مردان سرش سرآمدتر
هم از تمام زنان قبیله اش سر شد
شگفت نیست برایش همینکه جبرائیل
در آسمان حریمش شبی کبوتر شد
مدینه فاطمه اش را شبی به ایران داد
و قم برای ابد با مدینه خواهر شد...
***
دارم برای بار چندم می نویسم
نام شما را با تبسّم می نویسم
در ابتدای شهر جایی می نشینم
از جمکران می خوانم و قم می نویسم
گاهی غلط پر می زنم در شعرهایم
امّا همینکه از توهّم می نویسم
هی دانه می ریزید و من با نوک زدنهام
بر سنگفرش صحن ، گندم می نویسم
در بین زائرهایتان مانند هربار
گم بودم و گم هستم و گم می نویسم
گم می نویسم تا شما پیدا بخوانی
آنوقت در آغوش مردم می نویسم:
محسن ناصحی