عملیات بدر وخیبر
متن سخنرانی فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله(ص) «شهید حاج محمد ابراهیم همّت»![]()
برای بسیجیان دریادل قبل از شروع![]()
عملیات پیروزمند والفجر.........![]()
متن سخنرانی فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله(ص) «شهید حاج محمد ابراهیم همّت»![]()
برای بسیجیان دریادل قبل از شروع![]()
عملیات پیروزمند والفجر.........![]()
آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش
و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می رویم
سرخی تو از من ، زردی من از تو
جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک
.
.
پیشاپیش آغاز مانور جنگ جهانی سوم
و شبیه سازی انفجار های قاره ای
و آزمایش بمب های اتمی
بر تو مسئول ویژه برگزاری مراسم مبارک !
.
.
بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری
افکارمان آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم
زردی خاطرات بد را به آتشو سرخی عشق را از
آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم
.
.
.
.
.
چنین گفت زرتشت:
” که سوزانید بدی را درآتش ، تا ز آتش برون آید نیکی”
پس تو نیز چنین کن
۴شنبه سوریت مبارک
.
.
.
دستانت را به من بده تا با هم از رو آتش بپریمم!
آنان که سوختند ، همه تنها بودند!
چهارشنبه سوری مبارک
.
.
.
سلامتیه اونایی که براشون مثل آتیش چهارشنبه سوری بودیم
همه وجودمون تو آتیش عشقشون سوخت
تا اونا با شادی از رومون بپرن و رد بشن
.
.
.
سرخ میشوی، وقتی میشنوی: دوستت دارم
زرد میشوم، وقتی میشنوم:دوستش داری
چهارشنبه سوری راه انداختیم
سرخی تو از من، زردی من از تو
همیشه من میسوزم و همیشه تو میپری . . .
.
.
.
چهارشنبه سوری در پیش روی ماست
همه بدبختی ها در پشت
روزای خوش همه در پیش
چه غوغا میکنه آتیش !
چهار شنبه سوری مبارک
پلیس ها با ماشین پلیس
با ماشین شخصی
گشت در گروه های 3 نفره
و .....
کلا کل شهر پر از پلیس شده!!!!!!!
مردم با سرعت رانندگی میکنند
و کلا مثل اینکه در شهر جنگ شده.
یعنی این همه تفریحات مجاز و غیر مجاز و شرعی و سالم و غیر شرعی و ناسالم رو ول کردند بعد اومدند ترقه بازی میکنند!!!!
یعنی نمیشد یک کار دیگه کرد؟؟؟؟؟؟
قربون دستت . اون پنكه سقفي رو خاموشش كن
-----------------------------------
غضنفر كارت اينترنتش تموم ميشه مياندازه تو آب جوش!
-----------------------------------
به یارو میگن فهمیدی زلزله اومد؟ میگه نه من روم اونور بود !
-----------------------------------
رفتم داروخانه میگم: پماد ضد خارش میخوام یارو زیرلب میگه: نیگا جوونای مملکت حال ندارن خودشونو بخارونن!
داشتيم ازش سوال ميكرديم كه .......................
يك دفعه سرش رو گرفت و سكوت مطلق حاكم شد!!!!!!
بعد از 30 ثانيه افتاد روي زمين و همينطور به ديوار تكيه داده بود!!!!!
ما هم همينطور داشتيم همديگه رو نگاه ميكرديم!
بعد به او كه ديگه آثاري از حيات در بدنش ديده نميشد پرسيدم كه آقا بريم كمك بياريم!؟
وقتي جواب نداد دوزاريمون افتاد .

من و نيما دويديم كمك بياريم . مصطفي هم وايستاد همونجا تا كسايي كه ميان رو توجيه كنند!!!!!!!!!!!
بعد رفتيم دنبال ناظم . از شانس ما هميشه ناظممون پشت سر ما بود!!!!! به قولي عجل معلق بود! ولي اون موقع نبود. نيما رفت جاي دفتر مدير من هم رفتم اتاق هاي ديگه.
در عرض 2 دو دقيقه از روحاني تا مدير توي آزمايشگاه بودند!!!
ما كه رسيديم ديدم مسئول آزمايشگاه شيمي بنده خدا رو خوابونده روي زمين!
گفتم خدايا اگر الان رو به قبله كرده باشش و ..... واي چشم هاش هم كه باز نميشه!
گفتم سرم تا پاي دار خواهد رفت!!!!!!!!!!!!
كه يكدفعه پلكي زد.
بعد ناظم ما رو محترمانه شوت كرد بيرون و خودكار و دفتر و وسايلمون همونجا بي صاحب موند. ولي واقعا استرس داشت!
رفتم بالا تو كلاس بغل دستيم زده زير خنده ميگه چي شده بود من اومده بودم بيرون . تو و نيما مثل ديوونه ها از اين اتاق به اون اتاق ميرفتين!!!!! :)
بعد از زنگ رفتم از آقاي سخدري پرسيدم چي شده بود . ميگه هيچي فقط يكم فشارش افتاده بود!!
ميگم: بله! (خوب اگر شما جاي من بودين جزء يك بله ي غليض چي ميخواستيد بگيد؟؟؟؟؟)
اين ماجرا كاملا واقعي بود

دمتون گرم
گل كاشتين
با شما مردمي هستم كه راي دادين
من هنوز به سن راي دادن نرسيدم ولي از ديدن صف هاي طولانيه انتخابات دهنم كف كرد!!! به وجد اومدم ! خلاصه كلي حال كردم
واقعا هي ميگن حماسه حماسه حالا فهميدم كه واقعا حماسه يعني چي!!!!!!
درود بر شما.
اميدوارم زنده باشم و من هم در يكي از اين حماسه هاي جاويد نقش داشته باشم.
ديدين وقتي داستان هاي شاهنامه رو ميخونيم چه غروري بهمون دست ميده.
من هم با ديدن صف هاي انتخابات واقعا مغرور شدم .
آمريكا بدون شايد زياد مذهبي نباشيم ولي اگر رهبر بگويد جهاد همه به پا ميخيزيم . در علم رهبر گفت برخيزيد و الان واقعا سرعت رشد علممون زياد شده و خيلي پيشرفت كرديم. مراقب باش رهبر نگويد جهاد براي نابود كردن شيطان بزرگ كه كوچك و بزرگ را باهمديگر به درك واصل خواهيم كرد
واي اگر خامنه اي حكم جهادم دهد
عالم و آدم نتواند كه جوابم دهد
امروز صبح مثل هر روز پاشدم
هلك و هلك رفتم مدرسه
نزديكياي مدرسه ديدم يك گروه دارند ميرند سمت مدرسه و يك گروه دارن بر ميگردند
نزديك مدرسه يكي از رفقا رو ديدم
ازش پرسيدم : چرا داري بر ميگردي؟
گفت : داريم تمرين ميكنيم كه توي دانشگاه راحت كلاس رو جيم كنيم!!!! هههه
گفتم: نه واقعا راستشو بگو!
گفت: ديروز توي مدرسه ي ما انتخابات بوده و الان مدرسه تعطيله!
آقا من رو ميگي داشتم بال در مياوردم.
امتحان ديني داشتيم و كلي كار تازه بايد تا حدود ساعت 2 سر كلاس ميبوديم!
ديگه دوباره هلك و هلك برگشتم خونه.
ديدم حوصله ي كاري رو ندارم . تف تو ريا ولي بالاخره پاشدم رفتم حرم امام رضا.
خيلي خلوت بود تازه 40% افراد هم زائر بودند!!!
قشنگ دستم به ضريح رسيد.
يك دوري توي حرم زدم و...... تا موقع نماز ظهر يعني 11:45
اون موقع معلم زبان انگليسيم رو ديدم. آقاي رضايي.
رفتم سلام و عليك و .... .
خيلي جالب بود كه حدود 30 دقيقه ي ديگه با همون معلم كلاس داشتم.
خلاصه خداحافظي كردم و اومدم خونه تو راه از كنار يك مدرسه رد شدم. تو دلم كلي مسخرشون كردم چون مدرسه ي من تعطيل بود اما مدرسه ي اونا باز بود.
بعد هم رسيدم به خونه و يك خواب ظهر و بعد هم شروع خواندن درس براي امتحان فردا.

در باغ ” بی بر گی ” زادم ..
و در ثروت فقر غنی گشتم …
و از چشمه ی ایمان سیراب شدم …
و در هوای دوست داشتن ، دم زدم …
و در آرزوی آزادی سر بر داشتم …
و در بالای غرور ، قامت کشیدم …
و از دانش ، طعامم دادند …
و از شعر، شرابم نوشاندند …
و از مهر ، نوازشم کردند …
و ” حقیقت ” دینم شد و راهِ رفتنم …
و ” خیر ” حیاتم شد و کارِ ماندنم …
و ” زیبایی” عشقم شد و بهانه ی زیستنم …
انسان فواره ای است که از قلب زمین عصیان می کند
و در این جستن شتابان و شورانگیزش ،
هر چه بشتر اوج می گیرد
بیشتر « پریشان و تردیدزده » می شود .
اندک اندک هیجانش آرام می گیرد
و میل بازگشت او را در انتهای راه انحنایی میافکند
که هم صعود است هم رجعت
فرار و بازگشت با هم در ستیزند
به آخرین قله ی رهایی که می رسد
ناگهان احساس می کند که در فضا معلق مانده است .
در برزخ میان زمین و اسمان بلاتکلیف و بی پناه نمیداند چه کند؟
از آنجا ، افق تا افق جهان را می نگرد که صحرای خلوت و بیابان حیرت است .
از رهایی اینچنین به بی سرانجام تنها ماندن
در چین و شکن های گیسوان مواج آب فرو می برد و
در عمق زمردین استخر زلال خویش پنهان می سازد و
با نفی خویش
در پیش چشمان آزاردهنده تنهایی در آغوش وصال خویشاوندی بودن
خویش را ایمان و ارامش می بخشد ،
خویشتن خالی و ناپایدار و ارزانش را از « بودن » لبریز می کند ،
درونش از وجود موج می زند .
چه زیبا و عمیق است
این دیالکتیک صوفیانه ی وحدت وجود در فرهنگ سرشار و…* شرق
در فنای خویش بقا یافتن!
و تو ای آموزگار بزرگ درس های شگفت من !
ای که دست کینه تو ز مرگ در آن حال عطشم به نوشیدن جرئه هایی که از چشمه ی جاوید درون پر از عجایبت ، در پیمانه های زرین کلماتت می ریختی ، مرا بیتاب کرده بود – در این کویر سوخته پر هول تنها رها کرد ، ای که به من آموختی عشقی فراتر از انسان و فروتر از خدا نیز هست و آن دوست داشتن است، و آن آسمان پر آفتاب و زیبای «ارادت» است، وآن بیتابی پر نیاز و دردمند دو روح خویشاوند است ، آشنایی دو روح سرگردان در غربت پر هراس ؤ خفقان آور این عالم است ،که عالمیان همه همزبانان و هم وطنان همند برادران و خواهران همند و در خانه خویشند و بر دامن زمین ، مادر خویش و در سایه زمان ،پدر خویش ،که زادگان زمین و زمانه اند و ساکنان خاک و پروردگان چهار عنصر آب و باد و خاک و آتش وآرامند و شادند ، سیرند و سیرابند و خوش اندو خوشبختند و با هم آسوده سخن می گویند ، که کلمات دلالان چست و چابک آنانند و پادو های وراج و سبک مغزی که میان حفره های تنگ و تاریک و بوناک دهان ها و جوی های لجن گرفته و لزج و پر پیچ و خم گوش ها ، میآیند و میروند و و چه ها می برند؟ و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را ، در غربت این آسمان و زمین بیدرد ،دردمند می دارد و نیازمند بیتاب یکدیگر می سازد دوست داشتن است ، و من در نگاه تو ای خویشاوند بزرگ من !
ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پر اضطراب سخنت شوق فرار پدیدار ! دیدم که تو نیز تبعیدی این زمینی و قربانی معصوم این زمان
و من در آن تیغه ی مرموز و نا پیدای نگاه تو که از عمق چشمان پر غوغا یت ،آن من پنهان شده در عمق خویشتنم را خبر می کرد و در گوشش قصه های آشنایی می سرود ، خواندم که تو نیز «ای در وطن خویش غریب» ، هموطن منی و ما ساکنان سرزمین دیگریم و بیهوده اینجا آمده ایم و همچون مرغان ناتوانی ، طوفان دیوانه عدم تو را در زیر این سقف ساده ی بسیار نقش افکنده است ، چهره ی آشنای تو را در انبوه قیافه های راحت و بی اضطراب خلایق، باز شناختم و محتاج تو شدم و بوی خوش دوست داشتن مشام «بودنم » را پر کرد و هوای دوست داشتن فضای خالی جانم را سرشار کرد و در دوست داشتن تو آرام گرفتم و در «تصویر بودن تو در این غربت » آسودم و شکیبائیم در زیر صخره ی بیرحم و سنگین «زیستن» – که بر سینه ام افتاده است ، به نیروی آگاهی من به حضور تو در زیر همین سقف کوتاه و بیدردی که بر سرم ایستاده است ، نیرو گرفت و دم زدن را و بودن را و حضور خویشتن را و غربت را و تنهایی دردناک در انبوه جمعیت را و سکوت رنج آور در بحبوحه ی هیاهو را و بیکسی هراس آور در ازدحام همه کس را و اسارت در دیگران را و پنهان شدن در خویشتن را و خفقان نگفتن ها را و عقده ی ننوشتن ها را و مجهول ماندن در پس پرده ی زشت آوازه ها را و بیگانه ماندن در جمع شوم آشنایی ها را و آتش پر گداز انتظار های بی حاصل را ، که این همه را چشمان هوشیار تو در من دید و زبان الهام تو از آن همه آگاهم کرد ، همه را و همه را با تسلیت مقدس و اعجازگر این که «می دانستم تو هستی» در خود فرو میخوردم و در زیر این آوار غم، بر پا می ایستادم و میرفتم و دم می زدم و زنده می ماندم
و اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا ، تنها به این امید دم می زنم که با هر «نفس» گامی به تو نزدیک تر شوم و… …این زندگی من است
کویر -معبودهای من
پنجمین کنفرانس سالوی که در اکتبر 1927 / مهر 1306 در بروکسل بلژیک برگزار شد، میزبان بزرگترین فیزیکدانان آن روزگار بود و عکس دستهجمعی این گروه، مشهورترین عکس دنیای فیزیک لقب گرفته است.
موسسه بینالمللی فیزیک و شیمی سالوی (Solvay) در سال 1912 در بروکسل بلژیک و پس از برگزاری نخستین کنفرانس بینالمللی سالوی در 1911 تاسیس شد. این موسسه در نیمه اول قرن بیستم بسیار مشهور بود و کنفرانسهای بینالمللی آن که هر چند سال یکبار برگزار میشد، شاهد دستاوردهای بسیار بزرگی بود.
مشهورترین این کنفرانسها، پنجمین کنفرانس سالوی بود که در اکتبر 1927 / مهر 1306 با موضوع الکترونها و پروتونها برگزار شد. از 29 نفر فیزیکدان حاضر در کنفرانس، 17 نفر برنده جایزه نوبل شده بودند (یا در سالهای بعد از کنفرانس برنده این جایزه شدند). موضوع این کنفرانس، بحث و بررسی در مورد نظریه کوانتومی بود که بهتازگی ارایه شده بود و اصل عدمقطعیت هایزنبرگ به موضوع بحث داغ بین آلبرت اینشتین و نیلز بوهر تبدیل شده بود. اینشتین میگفت «خدا تاس نمیاندازد» و نیلز بوهر جواب میداد: «بس کن! به خدا نگو که چهکار کند».

حاضران در عکس، از راست به چپ
ردیف سوم (ایستاده): لئون بریلوئین - رالف فاولر - ورنر هایزنبرگ (نوبل فیزیک 1932) - ولفگانگ پائولی (نوبل فیزیک 1945) - ژولز امیل ورشافلت - اروین شرودینگر (نوبل فیزیک 1933)- تئوفیل دیداندر-ادوارد هرزن - پل اهرنفست- امیل هنریوت- آگوست پیکارد
ردیف دوم: نیلز بوهر (نوبل فیزیک 1922) - مکس بورن (نوبل فیزیک 1954) - لوییس دیبروگلی (نوبل فیزیک 1929) - آرتور کامپتون (نوبل فیزیک 1927) - پل دیراک (نوبل فیزیک 1933) - هنریک کرامرز - ویلیام براگ (نوبل فیزیک 1915) - مارتین نادسن - پیتر دبیه (نوبل شیمی 1936)
ردیف اول: اوون ریچاردسون (نوبل فیزیک 1928) - چارلز ویلسون (نوبل فیزیک 1927) - چارلز گویه - پل لانگهوین - آلبرت اینشتین (نوبل فیزیک 1921) - هنریک لورنتز (نوبل فیزیک 1902) - ماری کوری (نوبل فیزیک 1903 و نوبل شیمی 1911) - مکس پلانک (نوبل فیزیک 1918) - اروینگ لنگمویر (نوبل شیمی 1932)
زندگی نامه تنهامسلمان برنده جایزه نوبل : محمد عبد السلام

محمد عبدالسلام در سال ۱۳۰۴ شمسی در شهر ساهیوال در نزدیکی لاهور (که در آن زمان متعلق به هند بود و بعدها جزء پاکستان شد) به دنیا آمد. دوره دبیرستان را در همانجا به پایان برد. محمد ۱۴ سال بیشتر نداشت که در آزمون ورودی دانشگاه پنجاب لاهور شرکت کرد و بالاترین نمره ای را که تاکنون کسی در این آزمون کسب کرده بود، به دست آورد.
پس از اخذ کارشناسی ارشد از این دانشگاه، موفق به دریافت بورس تحصیلی شد و بدین ترتیب عازم دانشگاه کمبریج انگلستان شد. در کمبریج، عالی ترین نمرات را در ریاضیات و فیزیک کسب کرد. پس از گرفتن دکترا به پاکستان بازگشت و در فاصله سال های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۴ شمسی، ریاست بخش ریاضیات دانشگاه پنجاب را برعهده داشت. پس از آن برای تدریس در امپریال کالج لندن به انگلستان دعوت شد و برای همین مجدداً به انگلستان بازگشت و در آنجا استاد فیزیک نظری شد.
عبدالسلام با همکاری فیزیکدان دیگری به نام استیون واینبرگ توانست فرمول بندی واحدی را برای تبیین رفتار دو نیروی بنیادین جهان یعنی نیروی الکترومغناطیسی و هسته ای ضعیف ارائه کند. به واسطه ارائه همین نظریه که نظریه الکتروضعیف نام گرفت، جایزه نوبل ۱۹۷۹ فیزیک مشترکاً به عبدالسلام، واینبرگ و فیزیکدان دیگری به نام شلدون گلاشو اهدا شد.
نظریه الکتروضعیف، گامی در جهت رسیدن به نظریه ای واحد در فیزیک بود که سعی دارد رفتار تمامی نیروهای جهان را در قالب ریاضی واحدی تبیین کند. محمد عبدالسلام تنها فیزیکدان مسلمانی است که تاکنون جایزه نوبل فیزیک را دریافت کرده است.
کاوش در اسرار جهان، تنها دلمشغولی عبدالسلام نبود، چراکه او یک دغدغه خاطر دیگر هم داشت و آن، ریشه یابی عقب ماندگی علمی کشورهای جهان سوم و تلاش برای جبران این عقب ماندگی بود. با همین آرمان بود که عبدالسلام پس از مدت ها بحث و تکاپو در محافل بین المللی و گفت وگو با سیاستگذاران علمی در کشورهای شمال و جنوب، بالاخره موفق شد در سال ۱۳۴۳ شمسی، مرکز بین المللی فیزیک نظری (ICTP) را در تریست ایتالیا تاسیس کند. این مرکز در زیر چتر حمایتی یونسکو ولی عمدتاً با پشتیبانی مالی ایتالیا به وجود آمد.
سال هاست که دانش پژوهان و خصوصاً فیزیکدانان و ریاضی دانان کشورهای در حال توسعه به سهولت به این مرکز سفر می کنند و با پیشروترین چهره های علمی جهان در شاخه های مختلف علمی به بحث و تبادل نظر می پردازند. عبدالسلام تا پایان عمر، شخصاً مدیریت این مرکز را برعهده داشت.
باید گفت که حتی اگر عبدالسلام، برنده جایزه نوبل هم نبود، صرفاً به خاطر تاسیس ICTP و سی سال رهبری معنوی این مرکز، باز هم به چهره ای ماندگار تبدیل می شد. مرکز بین المللی فیزیک نظری در توسعه علم در بخشی از جهان که شاید به علت اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی، همواره نسبت به توسعه علوم پایه بی توجه بوده، تاثیر انکارناپذیری داشته است. عبدالسلام در سال ۱۳۶۲ شمسی، فرهنگستان علوم جهان سوم را بنیاد نهاد.
هدف این نهاد، شناسایی و ارج نهادن به دانش پیشگان کشورهای در حال توسعه و کمک به تقلیل مشکلات کاری آنها است. اعضای این فرهنگستان از میان دانش پیشگان برجسته کشورهای در حال توسعه در رشته های علوم پایه، پزشکی، کشاورزی و مهندسی انتخاب می شوند. عبدالسلام در سال ۱۳۶۷ شمسی نیز شبکه سازمان های علمی کشورهای جهان سوم را تاسیس کرد. اعضای این شبکه، وزارتخانه های علوم، سازمان ها و شوراهای علمی، فرهنگستان ها و موسسات تحقیقاتی بزرگ کشورهای جهان سوم اند.
هدف از این اقدام، گردهم آوردن سیاستگذاران عرصه دانش و فناوری در کشورهای جهان سوم بود، به این امید که با تعامل افکار بتوانند راه حل هایی مناسب برای توسعه بومی دانش و فناوری بیابند. از کشور ما نیز وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و نیز سازمان انرژی اتمی ایران عضو این شبکه هستند. محمد عبدالسلام در سال ۱۳۷۵ شمسی پس از یک عمر تلاش در راه توسعه علم بشر و توسعه علمی جهان سوم، دار فانی را ترک کرد.
برگرفته از : روزنامه شرق
برای مطالعه زندگینامه پرفسور عبدالسلام از زبان خود ایشان به ادامه مطلب مراجعه فرمائید.
| ☮ | ✈ | ♋ | 웃 | 유 | ☠ | ☯ | ♥ | ✌ | ✖ | ☢ | ☣ | ☤ | ⚜ | ♪ | ♫ | ♬ | Σ |
| ♤ | ♧ | ♡ | ♢ | ♚ | ♛ | ★ | ✪ | ✯ | ✰ | ☻ | ☺ | ☄ | ☾ | ☼ | ☁ | ☂ | ☃ |
| ℃ | ℉ | ° | ❅ | ϟ | ☦ | ✞ | ☥ | ⌘ | ✡ | ۞ | ✄ | ✆ | ✉ | ∞ | ♂ | ♀ | ☿ |
| ❤ | ❥ | ❦ | ❧ | ✔ | ✘ | ▲ | ▼ | ◆ | ◎ | ☚ | Δ | ◕ | ◔ | Ω | ʊ | ღ | Ⓐ |
| ☭ | ♒ | 卐 | ☪ | ™ | © | ® | ¿ | ¡ | ½ | ⅓ | ⅔ | ¼ | № | ⇨ | ❝ | ❞ | ❖ |
| Smileys | ☹ | ☺ | ☻ | ت |
|---|---|---|---|---|
| ヅ | ツ | ッ | シ | |
| Ü | ϡ | ﭢ |
| Love, heart | ♥ | ❤ | ❥ | ❣ |
|---|---|---|---|---|
| ❦ | ❧ | ♡ | ۵ | |
| 웃 | 유 | ღ | ♋ | |
| ♂ | ♀ | ☿ |
| Phone | ✆ | ✉ |
|---|---|---|
| ☎ | ☏ |
| Scissors | ✁ | ✂ |
|---|---|---|
| ✃ | ✄ |
| Cross | ☩ | ☨ | ☦ | ✞ |
|---|---|---|---|---|
| ✛ | ✜ | ✝ | ✙ | |
| ✠ | ✚ | † | ‡ |
| Music | ♪ | ♫ | ♩ |
|---|---|---|---|
| ♬ | ♭ | ♮ | |
| ♯ | ° | ø |
| Write | ✐ | ✎ | ✏ |
|---|---|---|---|
| ✑ | ✒ | ✍ | |
| ✉ | ⌨ |
| Religious | † | ☨ | ✞ | ✝ |
|---|---|---|---|---|
| ☥ | ☦ | ☓ | ☩ | |
| ☯ | ☧ | ☬ | ☸ | |
| ✡ | ♁ | ✙ | ♆ |
| Political | Ⓐ | ☭ | ✯ |
|---|---|---|---|
| ☪ | ☫ | ✡ | |
| ☮ | 卐 | ✌ |
| Question, exclamation | ❢ | ❣ | ⁇ |
|---|---|---|---|
| ‼ | ‽ | ⁈ | |
| ¿ | ¡ | ⁉ | |
| ؟ |
| Chess | ♔ | ♕ | ♖ | ♗ | ♘ | ♙ |
|---|---|---|---|---|---|---|
| ♚ | ♛ | ♜ | ♝ | ♞ | ♟ |
| Cards | ♤ | ♧ | ♡ | ♢ |
|---|---|---|---|---|
| ♠ | ♣ | ♥ | ♦ |
| Stars/Snow | ⋆ | ✢ | ✣ | ✤ | ✥ | ❋ |
|---|---|---|---|---|---|---|
| ✦ | ✧ | ✩ | ╰☆╮ | ✪ | ✫ | |
| ✬ | ✭ | ✮ | ✯ | ✰ | ✡ | |
| ★ | ✱ | ✲ | ✳ | ✴ | ❂ | |
| ✵ | ✶ | ✷ | ✸ | ✹ | ||
| ✺ | ✻ | ✼ | ❄ | ❅ | ||
| ❆ | ❇ | ❈ | ❉ | ❊ |
| Money | € | £ | Ұ | ₴ | $ | ₰ |
|---|---|---|---|---|---|---|
| ¢ | ₤ | ¥ | ₳ | ₲ | ₪ | |
| ₵ | 元 | ₣ | ₱ | ฿ | ¤ | |
| ₡ | ₮ | ₭ | ₩ | ރ | 円 | |
| ₢ | ₥ | ₫ | ₦ | zł | ﷼ | |
| ₠ | ₧ | ₯ | ₨ | Kč | र |
| Letters | ℂ | ℍ | ℕ | ℙ |
|---|---|---|---|---|
| ℚ | ℝ | ℤ | ||
| ℬ | ℰ | ℯ | ℱ | ℊ |
| ℋ | ℎ | ℐ | ℒ | ℓ |
| ℳ | ℴ | ℘ | ℛ | ℭ |
| ℮ | ℌ | ℑ | ℜ | ℨ |
| Hand | ☜ | ☞ | ☝ |
|---|---|---|---|
| ☚ | ☛ | ☟ | |
| ✍ | ✌ |
| Copyrights | ™ | ℠ |
|---|---|---|
| © | ® | |
| ℗ |
| No | ☐ | ☒ | ✇ |
|---|---|---|---|
| ✖ | ✗ | ✘ | |
| ✕ | ☓ |
| Yes | ☑ | ✓ |
|---|---|---|
| ✔ | √ |
| Weather | ☼ | ☀ | ☁ | ☂ | ☃ |
|---|---|---|---|---|---|
| ☄ | ☾ | ☽ | ❄ | ☇ | |
| ☈ | ⊙ | ☉ | ℃ | ℉ | |
| ° | ❅ | ✺ | ϟ |
| Flower | ✽ | ✾ | ✿ |
|---|---|---|---|
| ❁ | ❃ | ❋ | |
| ❀ |
خوب حالا بریم سر اصل ماجرا:
ابتدا دو تعریف :
1-ویژگی های آدم خوب : کمک کننده به دیگران - سربه زیر - نجیب - عاقل - باشعور - اهل نماز و مسجد و معنویات ..........
2- ویژگی های آدم بد : بد دهن - سخن چین - پر و - ولگرد - دنبال جنس مخالف - بی شخصیت - نفهم - اهل آزار دادن دیگران ........
حال اگر یک آدم خوب به خاطر اینکه توی پارک آدم های بد و ارازل و اوباش و چشم چران ها هستند به پار نره خوب در نبود او بدی توی پارک ها رو میگیره
اگر به خاطر وجود افراد بد ویا مطالب بد در اینترنت به اینترنت نره خوب افراد بد میان توی اینترنت
اگر آدم خوب به بازار نره بازاریان مجبورند برای گذران زندگی بازار رو پر از اجناس مطلوب برای آدم های بد بکنند
اگر آدم خوب به دلایلی به باشگاه ها نره خوب معلومه چی میشه: توی باشگاه ها مواد مخدر و سی دی های سه نقطه و......... پر میشه
و.......................
پس ای آدم های خوب بیایید زندگی کنیم تا خود به خود با آمدن گرمی مولکول های سرد شده دوباره گرم شوند .
کپی مطلب با ذکر آدرس منبع یا نوشتن این جمله که " این مطلب کپی شده میباشد" در آخر مطلب آزاد است