امروز صبح مثل هر روز پاشدم

هلك و هلك رفتم مدرسه

نزديكياي مدرسه ديدم يك گروه دارند ميرند سمت مدرسه و يك گروه دارن بر ميگردند

نزديك مدرسه يكي از رفقا رو ديدم

ازش پرسيدم : چرا داري بر ميگردي؟

گفت : داريم تمرين ميكنيم كه توي دانشگاه راحت كلاس رو جيم كنيم!!!! هههه

گفتم: نه واقعا راستشو بگو!

گفت: ديروز توي مدرسه ي ما انتخابات بوده و الان مدرسه تعطيله!

آقا من رو ميگي داشتم بال در مياوردم.

امتحان ديني داشتيم و كلي كار تازه بايد تا حدود ساعت 2 سر كلاس ميبوديم!

ديگه دوباره هلك و هلك برگشتم خونه.

ديدم حوصله ي كاري رو ندارم . تف تو ريا ولي بالاخره پاشدم رفتم حرم امام رضا.

خيلي خلوت بود تازه 40% افراد هم زائر بودند!!!

قشنگ دستم به ضريح رسيد.

يك دوري توي حرم زدم و...... تا موقع نماز ظهر يعني 11:45

اون موقع معلم زبان انگليسيم رو ديدم. آقاي رضايي.

رفتم سلام و عليك و .... .

خيلي جالب بود كه حدود 30 دقيقه ي ديگه با همون معلم كلاس داشتم.

خلاصه خداحافظي كردم و اومدم خونه تو راه از كنار يك مدرسه رد شدم. تو دلم كلي مسخرشون كردم چون مدرسه ي من تعطيل بود اما مدرسه ي اونا باز بود.

بعد هم رسيدم به خونه و يك خواب ظهر و بعد هم شروع خواندن درس براي امتحان فردا.